شب یلدای تمامی از دست رفتگان را گرامی می داریم
رباعی مهمانی قبور / عبرت از روزگار والی گذری به قبر شهرستان کنبا فاتحه ای قبور را مهمان کن یاد آر که موقعش بخوابی در خاکپس نفس پر اژدهای خود ویران کن
هر که امری را کند کتمان دلا / بین خلقی امر ما را فاش لا / در میان خلق ارجمندی او بیان / سربلندی نام اویی برملا
رباعی مهمانی قبور / عبرت از روزگار والی گذری به قبر شهرستان کنبا فاتحه ای قبور را مهمان کن یاد آر که موقعش بخوابی در خاکپس نفس پر اژدهای خود ویران کن
1 کمال آدمی در عقل باشدسعادت گر بخواهی راه او گیر2به دندان مدر پرده خویشتنحیا آبرویت به یغما مبر3 صورت ظاهر که بینی درک کنقوه دراکه باشد پیش ما4 کدامین راه پیمایم که د...
با تو بگویم کیستم در این میان من نیستم آهی کشم گویم تو را با صد بیان من نیستمخوابی خیالی شد دلم دلدار در سینه مرا ای دلبرین شیرین بیان گویم عیان من نیستماشکی بریزم ر...
من از آتش تو از خاک آفریدی کنم اقرار مرا پاک آفریدیمن از پاکی شدم شیطان جان ها تو از خاکی شدی انسان والاحقیقت چیست ای خالق به ما گو تفاوت از زمین تا آسمان کویکی هادی ...
ای خاک نشین خطه خاک ای گنبد هستی سوی افلاکما خاک نشین مست پاک ایم ما جلوه آسمان به خاک ایمما زاده خاک و میر خاک ایم ما عاشق خاک و جمله پاک ایمتا هست بشر بشارتی ده بر مر...
مستان به خروش ما خموشیمما باده به نوش لا خروشیمای خام طمع نگر حقیقتتا پخته شوی تو را طبیعتفارغ ز ریای زهد خشکیتمساح صفت مریز اشکیاز خرقه برون فکن خودی راپوشی به تنی ل...
چرا بیگانه ما خود آشناییمکه با بلوا دلی وادی بلاییمنما رخ را دمی تا رؤیتی ماگشا بابی که هر یک داخل آییمبه دردی مبتلا خواهان درمانکه از قالوا بلی ما مبتلاییمجدا از خال...
1 صفا ازعقل می جویی چه گویم بی وفا دلبر دلم را گر شکافی تو ببینی جلوه گل بر2ارزش حمایت نی هر که مانع رشد است رو سفر گزین جانا در سفر هنر باشد3از زندگی افتاده ام از بس ری...
اجل حکمی دهد هر لحظه ما را که دنیا را بباید ترک جاناچه بس افراد را رؤیت جهانی که منزلگاه خود را زرنگاریبه مسکن جسم زیورها نمایان خودی را ترک با دنیا خُراماننظام هستی چ...
جان به لب آمد صبوری لا دلا هست ما را بی تو افزون ماجرا خوب دانی بی تو لا برگی حیات ای به جاویدی حیاتی رو نما راحتی جانی بیا ای ماه رو بی تو بینایی بصیرت لا مرا همچو ماه...
اندیشه را پرواز ده تا خود ببینی ربنامحدود گشت افهام ما محدود تر شد ذهن ما با این همه خورشید را بین در خجل لطفی کندفهم تو ای انسان بدان راهی شود تا آن سرا دانش که طائر آم...
ای روح بینم تا ابد در کالبد دارم تو رادر عشق سرمست احد همواره من خواهم تو را تو با منی من با تو ام عشق منی عشق تو امدر سینه دارم یاد تو همراه من دانم تو را دایم به جان و ج...
شنیدم دوش نصفی شب حسینا که می خواند هاتفی شعری به نجواببار ای دیده اشکی هان فراوان چه کس گرید که بعد از من نه گریانشهیدی تشنه لب در راه ایمان طریقی طی کنند تا سوی جان...
چه گریان چشم بر مؤلا حسین جانکه از کارش تمامی خلق حیرانروایت از مفید آمد که این بارکه عبدالله و منذر هر یکی یارز حج فارغ شدند بستند همتکنند یاری حسین را اوست حجّتشتاب...
از این جا آب برگیرید یارانطریقی طی بباید کرد جانانفرود آمد به بطنی عقبه آنجایکی گفت از مشایخ ای حسیناسفر را ترک کن برگرد جانابگفتا تحت فرمانم سفر راکه حق بر من نه پنه...
بشر را علم باشد تا حدودیمعارف را کند اخذی وجودینه جایی اعتراض از خلق جاناچرا این چون و آن چون است هر جاز علت ها جدا افعال خالقکه خلقی پخش باشد در مناطقز یک جنسی خلایق ...
چشم انتظار مادر و خواهر پدر شدمدلتنگ گشته ام به جراحت سپر شدمافتاده کنج خلوت خویشم در این مکانناظر به این و آن شدم و صد هنر شدمدر بستر وجود خودی زخم ها ببینهر یک نشان ج...
فکر را گویم عزیزان گوش کنتا توانی فهم ها را نوش کننوش دارویی ببین هر زخم راپیکری افتاده در خط هوش کنتا نفهمی هر چه گویم بی خود استجان عزیز است حرف دل را بوش کنبوی گل را ...
بوی پاییز خزیده است ز کوه و صحراجامه ضخم بپوشند چه غنی و چه گداشاهد بزم زمان را نبود راه به دوستناز کم می کنم ای ناز تویی قبله نماعالم و عارف از این مرحله دور افتادندجا...
در محفل معشوق ندیدیم جفاییاز عابد و معبود شنیدیم نداییاز دوست خریدیم سُویدای دلش رادر کُنج نشستیم رهیدیم ز دائیاز کنج گرفتیم خط دیده عالیبا یار پریدیم به آن اوج سمای...